چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۳۴ ق.ظ
مجنون و لیلی
هنگامی که همدیگر را بر دامنهی تپهای ملاقات کردیم،
دیدم که انگشتان لیلی قرمز شدهاند.
گفتم: آیا از (خوشحالی) فراق و دوری من دستانت را حنا بستهای و خضاب کردهای؟
گفت: پناه بر خدا که چنین باشد!
بلکه هنگامی که دیدم مرا ترک میکنی،
خون گریه کردم تا اینکه خاک زمین خیس شد.
اشکهایم را با انگشتانم پاک کردم،
و دستانم قرمز شد اینگونه که میبینی...
و لما تلاقینا علی سفح رامةٍ
وجدتُ بنان العامرِّیة أحمراً
فقلتُ خضبتِ الکفّ علی فراقنا؟
قالت معاذ الله ذلک ما جری
و لکنّنی لمّا وجدتُکَ راحلاً
بکیتُ دماً حتی بللتُ به الثری
مسحتُ بأطراف البنان مدامعی
فصار خضاباً فی الیدین کما تری
-منسوب به قیس عامری (مجنون)-
این شعر با آهنگ و صدای زیبای عبدالرحمن محمد
عکس از اینجا