نوبهار
«چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد،
نفس به بوی خوشاش مُشکبار خواهم کرد»
به این امید که رویاش دوباره خواهم دید،
دل خزانزده را نوبهار خواهم کرد.
عکس از اینجا
«چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد،
نفس به بوی خوشاش مُشکبار خواهم کرد»
به این امید که رویاش دوباره خواهم دید،
دل خزانزده را نوبهار خواهم کرد.
عکس از اینجا
از بوی بهار موی تو لبریز است
از توست اگر جهان طرب انگیز است
فیروزهی چشمت سَحرِ نیشـــابور
توصیف لبانت عسل تبریز است...
-عموفرزاد-
گونه هایت غروب آبادان، چشمهایت طلوع شیرازند
خنده هایت، صدای پاهایت، نغمه های جلیل شهنازند
مثل افسانه های زیگورات، مثل نقش و نگار نصف جهان
همه اسرار زیر روسری ات، معجزاتی تنیده در راز اند...
حلویات تازه ی بیروت؟ زعفران اوایل پاییز؟
قاصرم از ستودن لبهات، واژه ها هم اسیر ایجازند
شهره ی روزگار در پاکی، مهربان و نجیب و مردم دار
همه اینها کنار حجب و حیا، به خدا ماورای اعجازند!
عموفرزاد
عکس از اینجا
خورشید تو را بدید و شد مدهوشت
ماه است چو گوشواره ای بر گوشَت
آرام ترین بهشت دنیایی را
آورده خدا نهاده در آغوشت.
عموفرزاد
عکس از اینجا
افسرده بود بی تو دلم ... در بهار هم
حس کویر داشت... در وسط لاله زار هم
آن خوش خیال بین که گمان کرد عاقبت
«دیدار می شود میسر و بوس و کنار هم»1
-عموفرزاد-
1- مصراع آخر از حافظ با کمی تغییر
عکس از اینجا